در مورد این طراحیهای انتزاعی چه میشود گفت؟ یقینیترین گزاره این است که «طبیعت بیجان»اند. میتوان در چهارچـوب این ژانرِ سنتدار خواندشان. هنرمند در اغلب قابها به تأکید، سطح زیرین و پایهای ترسیم کرده و در مرکزش شکلی نشانده. تأکید بر این پایه و زمینه یعنی آن شکلِ مرکزی، معلق نیست، وزن دارد، لم داده، وِلو شده. پس اینها نه اشکال انتزاعی، که اشیاء انتزاعیاند؛ پیش از مصداق و مدلولشان، جسمانیتشان به دقت ترسیم شده.
از مجموعهی «نامحسوس»، ۱۳۹۵
نقطهی قوت این طراحیها همین پرداختِ دقیق جسمیتِ این شکلهاست: بیش از هر تمهـیدی از طریق حجـمپردازی ظریف با حفرهها، برآمدگیها و تورفتگیها. درواقع این قابها بیشوکم شبیه به تمرینهای کلاسیِ طراحیاند. آنچه طراح از این رجوع به مبانی تحفـه آورده، تجربهگریِ بیادعایی۱ است با جـوهر و مقوا، کـُره و مکـعب و تکنیکهای حجمپردازی. اما چه چیز، این تصاویر را از تمرینهای طراحی فراتر میبرَد؟ خیلی کلی: تلاش برای ایجاد نوعی برانگیختگی معنایی، نوعی حسانگیزی در این احجام. اما چگونه؟ ابتداییترین تمهید، برقرارکردنِ شباهتهایی است نامحسوس با چیزهایی چون جمجمه و تکهچوب. اما این اصل ماجرا نیست.
از مجموعهی «نامحسوس»، ۱۳۹۵
اصل ماجرا، درآوردن این حـس از طریق پرداختِ تکنیکیِ جزئیات سطحِ این حجمها است، از طریق وَرز دادنِ سیاهی، وَر رفتن با طیف متنوعی از مادهکارهای هنری و ناهنری (صنعتی): بازی با کنتراست و سایهروشن (رنگگذاریهای غلیظ و مطمئن و حجیم/ رقیق و گنگ و بخارآلود)، درآوردن کیفیتی کدر و مسدود، و در مناطقی شفافیتی کدر و ناپالوده، ساختوسازِ سطوح پودریشکل و برفکی و گفتگویشان با بافت و جنس مقوا، خلق رخدادهای بصری ریز در جای دور از انتظار (خطی، لکهای، حفرهای، زخمهای در جایی که بدون این عنصر ناکامل بهنظر نمیآمد) و دستآخر اعطای فرصت بروز به اتفاقاتی که ضرورتهای فیزیکـی مادهکارها و فعل وانفعالاتشان پدید میآورد؛ اینها همه احوالِ ویژهای به حجمها بخشیده: گویی سبُکاند یا توخالی، تُردند، پوکاند، انگار با تکـانی فـرو میریزند. گویی پرهیب و شبحِ یک جسماند یا که شاید جسم جامدی در حال ذوبشدن و آبرفتن. احجامی در حال زوال و پوسیدگی، شاید پوکههای بازمانده از یک آتشسوزی سراسری، این عاملِ طبیعیِ تولید انتزاع، تبدیل اَشکـال به بیشکلی، نامها به بینامها. وجـه ذغالگون طراحیها به این تعبیر دامن میزند. از سویی دیگر برخلاف این سیاهیهای چِگال و جاندار، از سطح یا نقطهای یکسر سفید اثری نیست؛ بر کـل سطح تصویر غبار نابودی و خاکسترِ مرگ پاشیده شده؛ حاکمیتِ خاکستری فضا را خفه و دودآلود کرده. این کارها به لفظِ دقیق کلمه طبیعتِ بیجاناند نه اشیاء زندهی زندگی روزمره، درست در نقطهی مقابل سنت طبیعت بیجان.
اما علیه تفسیرهای بالا، تناقضی در دل تصاویر نفس میکشد. برخلاف سلطهی فرسودگی و ویرانی، اغلب حجمها کاملاً منجمد و کرخت نیستند. جنبش و لرزش نامحسوسی درونشان هست: از طریقِ گفتگوی سیاهیها و سفیدیها، سُر خوردن نگاه روی قوسها و تحریک لامسه با نرمیها، از طریق محو کردنِ سطوح، و از طریق تکرارِ سایهوارِ طرحها، پژواکِ حجمها. نوعی انتقال در آنها هست، نوعی استحاله، دودو زدن، از کالبد جستن، جانکندن، به خود پیچیدن، در خود شدن: گویی سیلانی نامرئی بهجانشان افتاده، بانگی فرا میخواندشان و هر کدام در مرحلهای از وادادن در برابر این سیل و بانگاند. این پویایی، این شور و کلافگیِ احجام، غنای آنها را دوچندان کرده است.در نهایت به ذکر این نکته اکتفا میکنم که علاقه به تجربهگری با مادهکار (جوهر و روغن و …) حولوحوش پرداخت مفهوم «ویرانی» (تحتتأثیر هنرمندانی چون انسلم کیفر)، نزدِ همنسلان علی بهشتی مصداقهای معناداری دارد؛ برای مثال کارهای مریم اسپندی با ترکیب «خانهی ویران» یا آثار آساره عکاشه پیرامون «خاطرهی ویران». این تصاویر سیاهسفید و سوخته و فروریخته بابی را به روی تحلیل و ردیابی «معنا و فضا»ی مشترک این هنرمندان باز میکند که نیاز به بررسی تفضیلی در فرصتی دیگر دارد.
از مجموعهی «نامحسوس»، ۱۳۹۵
پانوشت:
۱- این تجربهکـردن اگـر واقعاً محقق شود اصلاً چیز کمی نیست. گـرچه قدم اول در مسیر کاری یک هنـرمند جـوان است اما به معـنی پسزدن فرصتطلبی در رسیدن به نتیجه است، به معنی قدمنگذاشتن در راههای ازپیشپیدا.
*دو سه بومِ نقاشی در حاشیهی نمایشگاه (حاشیه به تعبیر من) به نمایش درآمد که بهنظرم ناپخته آمدند و در آنها افسار ویرانی از دست هنرمند خارج شـده بود. از این رو و از بابت تعـداد محدودشان به آنها نپرداختم.